کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند، برای مثال سنگ تک بند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی- مجمع الفرس - تک بند)
کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند، برای مِثال سنگ تک بند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی- مجمع الفرس - تک بند)
روزگاری. زمانی. چندگاهی. مدتی. زمانی نامعلوم. (یادداشت مؤلف). کنایه است از ایام معدود. (آنندراج) : زاغ سیه بودم یک چند نون باز (چنان) عکه شدستم دورنگ. منجیک. چو یک چند بگذشت شد او (سیاوش) بلند به نخجیر شیر آوریدی به بند. فردوسی. بیاسای یک چند و بر بد مکوش سوی مردمی یاز و بازآر هوش. فردوسی. چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهادو سپه برنشاند. فردوسی. ای شهریارعالم یک چند صید کردی یک چندگاه باید اکنون که می گساری. منوچهری. یک چند به اقبال تو ای شاه جوان بخت گرد ستم از چهرۀ ایام ستردم. برهانی. سوراخ شده ست سد یأجوج یک چند حذر کن ای برادر. ناصرخسرو. وز رنج روزگار چو جانم تباه گشت یک چند با ثنا به در پادشاشدم. ناصرخسرو. یک چند به زرق شعر گفتی بر شعر سیاه و چشم ازرق. ناصرخسرو. تا کی تو به تن برخوری از نعمت دنیا یک چند به جان از نعم دانش برخور. ناصرخسرو. یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم. (منسوب به خیام). نبرد افروختی یک چند بزم آرای یک چندی که گاهی نوبت تیغاست و گاهی نوبت ساغر. مسعودسعد. چون یک چند بگذشت نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). ستد و داد تو یک چند بود جان پدر ستد وداد کن امروز به تیزی بازار. سوزنی. یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر. خاقانی. از آن رفتن برآسودند یک چند دل شیرین فرومانده در آن بند. نظامی. یک چند به خیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی... سعدی. سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت. سعدی. کسی قیمت تندرستی شناخت که یک چند بیچاره در تب گداخت. سعدی. از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم. حافظ (از آنندراج). ای شوق در افشای غمم این چه شتاب است گو راز من غمزده یک چند نهان باش. عرفی (از آنندراج). ، چندی و چیزی اندک. (ناظم الاطباء). چندی. قدری. (یادداشت مؤلف)
روزگاری. زمانی. چندگاهی. مدتی. زمانی نامعلوم. (یادداشت مؤلف). کنایه است از ایام معدود. (آنندراج) : زاغ سیه بودم یک چند نون باز (چنان) عکه شدستم دورنگ. منجیک. چو یک چند بگذشت شد او (سیاوش) بلند به نخجیر شیر آوریدی به بند. فردوسی. بیاسای یک چند و بر بد مکوش سوی مردمی یاز و بازآر هوش. فردوسی. چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهادو سپه برنشاند. فردوسی. ای شهریارعالم یک چند صید کردی یک چندگاه باید اکنون که می گساری. منوچهری. یک چند به اقبال تو ای شاه جوان بخت گرد ستم از چهرۀ ایام ستردم. برهانی. سوراخ شده ست سد یأجوج یک چند حذر کن ای برادر. ناصرخسرو. وز رنج روزگار چو جانم تباه گشت یک چند با ثنا به در پادشاشدم. ناصرخسرو. یک چند به زرق شعر گفتی بر شَعر سیاه و چشم ازرق. ناصرخسرو. تا کی تو به تن برخوری از نعمت دنیا یک چند به جان از نعم دانش برخور. ناصرخسرو. یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم. (منسوب به خیام). نبرد افروختی یک چند بزم آرای یک چندی که گاهی نوبت تیغاست و گاهی نوبت ساغر. مسعودسعد. چون یک چند بگذشت نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). ستد و داد تو یک چند بود جان پدر ستد وداد کن امروز به تیزی بازار. سوزنی. یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر. خاقانی. از آن رفتن برآسودند یک چند دل شیرین فرومانده در آن بند. نظامی. یک چند به خیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی... سعدی. سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت. سعدی. کسی قیمت تندرستی شناخت که یک چند بیچاره در تب گداخت. سعدی. از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم. حافظ (از آنندراج). ای شوق در افشای غمم این چه شتاب است گو راز من غمزده یک چند نهان باش. عرفی (از آنندراج). ، چندی و چیزی اندک. (ناظم الاطباء). چندی. قدری. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
در تداول اهالی طالقان، شکسته بند را گویند. آروبند. کسی که شکسته استخوانان را درمان کند. آن کس که استخوانهای شکستۀ عضوی از اعضای بدن انسان یا حیوان را به هم پیوند دهد و با مهارت آنها را شکسته بندی کند
در تداول اهالی طالقان، شکسته بند را گویند. آروبند. کسی که شکسته استخوانان را درمان کند. آن کس که استخوانهای شکستۀ عضوی از اعضای بدن انسان یا حیوان را به هم پیوند دهد و با مهارت آنها را شکسته بندی کند
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای